سایناساینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات کودکی ساینا

دست نوشته های عمر

ساینای دلبندم، دختر گلم قربون اون پدر گفتنت برم که وقتی کار داری میگی "پدر"، "بابایی" و از الآن میدونی چه جوری دل ببری و خواسته هایت رو به اجرا در بیاری. راست میگن دختر برکت خونه است. میخوام برات یه چیزایی رو بگم که تو زندگی خیلی به دردت میخوره و میتونه خیلی از بار فکریت رو وقتی بزرگ میشی و شدی کم کنه و تمرکزت رو بیشتر روی کارای مهمت بزاری. از نظر ذخیره سازی اطلاعات که در تمام دنیا همه به فکر این هستن که فضای کمتری اشغال کنه یه اصولی هست که بهتره بدونی تا وقتی بزرگ شدی و اینها رو میخونی یاد وقتی که بهت میگفتم باشی و به عمقش توجه کنی. همیشه فیلم فضای زیادی از حافظه رو اشغال میکنه و متن و text کمترین جا رو برا...
22 خرداد 1393

دلنوشته پدر با کلام احساس

دخترم، نفسم، زندگی من، امید و انرژی من برای رفتن و بودن و دیدن، بابایی بعضی وقتها، کلامی از عمق احساسش بیرون میآد و وقتی مینویسه شبیه شعر میشه. The sun, may light up the Earth; But my life is light up by an Angel like you. خیلی باید در عمق احساس باشم که بتونم شعر بگم یا اینکه انگیزه ای قوی باشده که منشاء پاکی داشته باشه تا شعرم بیاد. انشاءالله وقتی بزرگ شدی اگه یادت بود و خواستی و شرایطش فراهم بود منشاء شعرام رو برات میگم. دفتر شعرم رو هم برات میگذارم تا به یادگار از من داشته باشی. اینم شعری که برات گفتم: آمد آوای خدا، بعد از دهه در پیش من                        ...
22 خرداد 1393
1